منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون
دستای خالیمو ببین اخر قصه رو بخون
ترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش
با پول اون نخ خریدم زخم دلم رو بستمش
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
تو عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمم
بین من و تو فاصله است یک در سرد اهنی
من که کلیدی ندارم تو واسه چی در می زنی
این در سرد لعنتی شاید نخواد که وا بشه
قلبتو بردارو برو قطار داره سوت می کشه
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
تو عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمم
برای زندگی کردن بسیار کم فرصت داریم
اما برای روزی که خواهیم رفت
از اینجا تا ابدیت
قدر ثانیه های اندک زندگیت را بدان
شاید آن دنیا به آن گونه که فکر میکنی نباشد
آهای تو !!
تو که چشمای قشنگت خونه ی صد تا ستارست !
تو که لبخند طلاییت واسه من عمری دوبارست !
بیا و مثله گذشته جز به من به همه شک کن !
من بدون تو میمیرم بیا و بهم کمک کن
همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شدن چشمام
خداحافظ کمی غمگین
به یاد اون همه تردید
به یاد اسمونی که من رو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادس
نه اینکه می شه باور کرد دوباره اخر جادست
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویا ها
بدون بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ
خداحافظ
خداحافظ همین حالا . . .
ساعت ۳ شب بود که صدای زنگ تلفن پسری را از خواب بیدار کرد
پشت خط مادرش بود
پسر با عصبانیت گفت:چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی ؟؟
مادر گفت ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی
فقط می خواستم بگم تولدت مبارک
پسراز اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد
صبح سراغ مادرش رفت
وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن دید
با شمع نیمه سوخته . . .
ولی مادر دیگر در این دنیا نبود