زندگی آرام است مثل آرامش یک خواب ...
زندگی شیرین است مثل شیرینی یک روز قشنگ ...
زندگی رویایی است مثل رویای یکی کودک ناز ...
زندگی زیبایی است مثل زیبایی یک غنچه باز ...
زندگی تک تک این ساعت هاست ...
زندگی چرخش این عقربه هاست ...
زندگی راز دل مادر من . . . . زندگی پینه ی دست پدر است
زندگی مثل زمان در گذر است
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم . . .
مگر ماهی بیرون از آب می تواند نفس بکشد
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم . . .
بگو معنی تمرین چیست؟بریدن از چه چیزی را تمرین کنم!!!
بریدن از خودم را ؟!
مگر همیشه نگفتم که تو پاره ای از منی ؟!
از من نپرس که برای چه اشک هایم را به پروانه ها هدیه می دهم
همه می دانند که دوری تو روحم را می ازارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی
که مهمان لحظه های بی کسی ام باشد
نگاهت را از چشمم بر ندار
مرا از من نگیر
هوای سرد اینجا را دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگیرکه بی تو سخت تنهایم . . .
ماه من غصه چرا ؟؟؟
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا ؟؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند . . .
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ایت از لب پنجره عشق
زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش می خواهد
همه زندگی ام غرق شادی باشد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی بودن اندوه است . . .
این همه غصه و غم این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند که
خدا هست خدا هست . . .
دوست داشتن یک نفر دیوونگییه . . .
دوست داشته شدن توسط یک نفر یک هدیه است . . .
دوست داشتن کسی که دوست داره وظیفه است . . .
اما !!!
دوست داشته شدن توسط کسی که دوستش داری زندگییه . . .
می گویند عاقل باشم آنها چه می دانند ؟
آنها که هرگز عاشق تو نبوده اند
چه کسی جز من
صدای خنده های دلربای تورا شنیده است؟
چه کسی جز من در نگاه تو غرق گشته است؟
چه کسی جز من اسیر تو بوده است؟
آنها چه می دانند که تو
همه کس منی
می گویند عاقلانه فکر کنم خنده ام می گیرد...
چگونه می توانم برای نفس کشیدن به یاد تو
راه رفتن به یاد تو
زنده بودن به یاد تو
برای خوشبختیم
خوشبختی انسانی که برای تو زنده است
من عاقلانه فکر کنم ؟؟؟؟
می دانی ؟
گاهی فکر می کنم من
تو شده ام
برای تو که تمام دنیای منی . . .
من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره
ازباغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه ی تلخ تو را
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من ارام ارام
حیرت و بغض و نگاه تو تکرار کنان
می دهد ازارم و
من اندیشه کنان غرق این تکرارم که
چه می شد اگر باغچه ی ما سیب نداشت . . .